سلام سلام 

من بعد تقریبا 9 سال برگشتم تا حرفای دلمو اینجا برای دختری که الان برای خودش خانومی شده بگم

مرمری مامان الان دیگه 13 ساله شده ئ خانوم زیبا و جذاب شده که مامان از داشتن دختری عشق میکنه و روزی هزار بار خدا رو شکر میکنه 

وقتی تصمیم گرفتم این وبلاگ برات درست کنم فقط 2 سالت بود الان دختر زیبای من 13 سالشه

دلم برات تنگ شده مامانی خیلی زیااااااد گریه من و تو میدونیم چرا دلم تنگه برات 

امروز رفتی دکتر مگه نه؟ مریض شدی عشق مامان گریه 

مامان برات بمیررهگریهگریه

اینم عکس نفس مامان، خانومی شده بوسه


برچسب‌ها: نفس , دلتنگی ,

تاريخ : چهار شنبه 19 مهر 1402 | 16:48 | نویسنده : رزسیاه |

دختر قشنگ مامانی ،نفس مامان امسال اول مهر تو بالاخره رفتی طبقه بالا(بگفته خودت) طبقه بالا طبقه دوم مهد کودک بهاران میشه که آرزوی بزرگ تو رفتن به طبقه بالا بود الهی قربونت برم از خدا میوام همیشه همینقدر آرزوهات دست یافتنی و نزدیک باشه و زود زود به همشون برسی خیلی خیلی عکس خوشگل ازت دارم که همه اش رو باید برات بزارم تا یه روز خودت ببینی و کیف کنی


برچسب‌ها: بازگشت ، مهد ,

تاريخ : پنج شنبه 10 مهر 1393 | 11:47 | نویسنده : رزسیاه |

اخرین پستی که گذاشتم مال شب چله است ،خیلی تنبلی کردم نمیدونم چرا ولی توی این مدت خیلی اتفاقها ی مهم افتاد که باید سر فرصت مناسب و با حوصله همه رو بنویسم تا تو دختر قشنگم بعد ها که میخونی بتونی به یاد بیاری چه اتفاقهایی افتاد اتفاقهای شیرین و یک اتفاق خیلی تلخ که اخر فروردین 93 زنگی همه مونو دگرگون کرد وداغ سنگینی به دل همه گذاشت ،دختر قشنگم تو با همه کوچیکی داری سعی میکنی بفهمی چه اتفاقی افتاده که نشان از فهم بالای تو داره ،مامانی قربونت میره دخترکم


برچسب‌ها: بازگشت ،تلخ ،اتفاق ,

تاريخ : چهار شنبه 10 ارديبهشت 1393 | 14:6 | نویسنده : رزسیاه |

عکس دختری سر سفره شب چله

بقیه در ادامه مطالب


برچسب‌ها: شب یلدا،عکس،دختری ,

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 9 دی 1392 | 10:22 | نویسنده : رزسیاه |

این عکس دختری در حال ناخونک زدن به تنقلات شب یلداست آخه دختری دیگه طاقت نداشت صبر کنه (دختری شکمو)

بقیه عکسها در ادامه مطالب


برچسب‌ها: شب یلدا , دختری ,

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 6 دی 1392 | 16:13 | نویسنده : رزسیاه |

خاله جون ممنون ازت که بالاخره به وبلاگ دختری سری زدیو نظراتتو برام گذاشتی  خیلی خوشحال شدم  دختری هم خاله جونشو خیلی دوست داره تازه میخواد بیاد ساری دانشگاه پیش خاله جون ، خاله جون تهیه دختری روداشته باش که اگه بابا مجیدش دلش برای دختری تنگ نشه دختری ثانیه ای هم تامل نمی کنه چمدونشو بسته آماده اومدنه  . بابت عکس هم حتما چند تا عکس جدید دارم  میزارم البته تو که میدونی ازوقتی گوشیمو همین دختری گم کرده کمتر عکس میگیرم چون دوربین همیشه همراهم نیست .


برچسب‌ها: خاله جون ،دختری،عکس ,

تاريخ : یک شنبه 17 آذر 1392 | 9:41 | نویسنده : رزسیاه |

دیروز دختری یکی از نوحه ماه محرمو میخوند (صبح فردا بدنش زیر سم اسباس  ست نکن ای صبح غروب الله اکبر یا علی  حسین) تحریف در نوحه تا این اندازه تا به حال کسی نکرده بود دورش بگردم  یک دفعه شروع به خوندن کرد  تازه بعد از ظهر زنجیرشو برداشت خواست که ازش فیلم بگیرم ،کلی هم قبلش با گوشی صداشو ضبط کرده بود وبارها گوش داده بود  کلی کیف کرد از صدای خودش.


برچسب‌ها: نوحه ،محرم ،دختری ,

تاريخ : دو شنبه 4 آذر 1392 | 9:42 | نویسنده : رزسیاه |

امروز قالب وبلاگمو تغییر دادم به نظر خودم خیلی قشنگ شد  به قول دختری عالی شد عالی .دوست دارم شما عزیزانی که تابه حال به وبلاگم سر میزدید وقالب قبلی و دیده بودید نظرتونو درمورد قالب جدید بنویسید خوشحال میشم نظراتتونو بدونم ممنونم از توجهتون.


برچسب‌ها: قالب،جدید،نظر ,

تاريخ : یک شنبه 26 آبان 1392 | 12:8 | نویسنده : رزسیاه |

امروز هفتم محرم ،ماه خون وشهادته.امسال میشه گفت اولین سالی که دختری داره این ماه رو درک میکنه .توی دسته ها ی عزاداری سینه میزنه علم های عزاداری براش جالب و سوال برانگیز شده ،برای رفتن به محیط عزاداری وحسینیه ها علاقه نشون میده ،داره یواش یواش بزرگ میشه اینقدر نرم وآروم که فقط اتفاقهایی باعث میشه به بزرگ شدنش فکر کنم و آخر همه اینها به این نتیجه میرسم که چقدر این موجود وروجک رو که گاهی کفریم میکنه دوست دارم و واقعا نفس منه وهرلحظه نفس کشیدنم بند نفسهاشه (خدایا به حرمت این روزها که روزهای عزیزیه دخترم رو سالم وسربلند وعاقبت بخیر کن وثانیه ای بدون اون برای من قرار نده)الهی آمین

دخترم نفس مامان خیلی دوست دارم


برچسب‌ها: ماه محرم، عزاداری، ,

تاريخ : دو شنبه 20 آبان 1392 | 11:43 | نویسنده : رزسیاه |

دو روز پیش وقتی از اداره داشتیم برمیگشتیم آقای همسر سورپرایزم کرد خیلی غیر منتظره گفت که امشب عقد دختر عموشه .اول شوکه شدم ،بعد برای چند ثانیه زبونم بند اومد ،بعد شاخ درآوردم . اصلا انتظار نداشتم .یعنی انتظار ازدواج هرکسی داشتم غیر از دختر عمو .در هرصورت انشااله خوشبخت باشند وسالهای سال زیر سایه اول امیر المومنین و بعد پدر ومادر باهم زندگی کنند ."  دختر عمو پیوندت مبارک وآسمونی "  خانوم بودی خانوم تر شدی .

به دختری میگفتم که دختر عمو رونباید دیگه با اسم کوچیک صدا کنی باید خانم یا جون رو به اسمش اضافه کنی .دختری مپرسید چرا ؟ بهش گفتم چون دختر عمو دیگه بابا داره .دختری گفت : یعنی عمو دیگه بابای دختر عمو نیست. براش توضیح دادم که چرا عموتقی باباش هست ولی مثل خاله که عمومهدی باباشه دخترعمو هم بابای جدید داره .(توضیح اینکه، دختری به اقایون همسر اصطلاح بابا رو استفاده میکنه) البته نفس مامان گیج شده بود . قربونش برم .

دیروز که رفته بودیم باهم دور بزنیم چندتا ماشین عروس دیدیم دختری با لحن معترض به پدرش گفت "بابا مجید مگه قرار نبود برای من ماشین عروس بزرگ و سفید بخری " چقدر دنیای بچگی قشنگ وپاکه  حتی قشنگ تر از ماشین عروس وپاکتر از سفیدی ماشین وقلبی مهربون که باخریدن کاپشن بارها به من گفت مامانی خیلی دوست دارم. قربونت برم از خدا میخوام همیشه اینقدر تورو شاد وخوشحال ببینم . الهی امین


برچسب‌ها: غیر منتظره ،دختری، عروسی ,

تاريخ : شنبه 11 آبان 1392 | 10:9 | نویسنده : رزسیاه |

عید قربان ،عید بندگی ،عید سربلندی و سرافرازی بنده درمقابل معبود مبارک .

دیروز عید قربان همه ما که البته شامل من وخواهرم میشه خونه مامان رفته بودیم چون مامان تصمیم داشت گوسفند قربونی کنه .صبح قرار بود ما زودتر بریم چون گوسفند رو همسری گرفته بود وبا قصاب قرار داشت ،از ساعت 8صبح قصاب دائم به گوشی همسری زنگ میزد من هم به زنگ تلفن حساس ،حسابی اول صبحی برپا داد صبحونه خورده ونخورده رفتیم خونه مامان .اونجا فهمیدیم این آقا چون چندجا قول داده بوده عجله داشته وپولشو نگرفته بوده اینقدر زنگ میزده که البته حق داشت .جالبه که قرار بوده گوسفند 37یا 38کیلویی بیاره ولی حدودا48کیلو شد که مبلغی بیشتر از پیش بینی مامان دراومد برای همین اون مبلغ اضافه رو آقای همسر متقبل شد (یک توفیق اجباری )من خیلی دلم میخواست امسال دراین قربونی شریک بشم اما خودم که دستم خالی بود به آقای همسر هم نمیخواستم بگم دلم میخواست خودم هزینه کنم ولی خدا یک توفیق اجباری نصیب کرد .

وقتی رسدیم خونه مامان گسفند کشته و پوست  کنده بود فقط موند تقسیم اون که همه گوشتو بغیر از اندازه یک ناهار مامان دادبه خیریه که انشااله خدا قبول کنه

مامان گلم الهی خدا عمر طولانی بهت بده وسالهای زیادی برای این کار خیر خونت جمع بشیم (الهی آمین)

دیشب هم مهمونی دعوت بودیم خوب بود خوش گذشت خیلی وقت بود خانواده آقای همسری رو ندیده بودم که این هم برمیگرده به بی حوصلگی من وگرفتاری آقای همسر .البته دیدار دیشب خیلی خوب بود. قراره که همه دوباره امروز خونه پدر بزرگ همسری باشن که مانمیتونیم بریم چون خیلی کار دارم به مامان هم قول دادم برم اونجا کمکش کنم . بخاطر همین فکر کنم عمه ناراحت شده که حتما از دلش درمیارم البته همسری گفت عمه ناراحت شده من اینجوری فکر نکردم .

خدایا به برکت این روز عزیز (عید قربان)به ما برکت وسلامتی وزندگی باعزت عطا کن.


برچسب‌ها: عید قربان , قربونی , گوسفند ,

تاريخ : پنج شنبه 25 مهر 1392 | 7:45 | نویسنده : رزسیاه |

مدتی خیلی بی حوصله شدم نمیدونم چرا میشه گفت بد اخلاق شدم آستانه تحملم خیلی پایین اومده ،خیلی سریع از کوره در میرم با دختری درگیر میشم و بعدش نادم و پشیمون درصدد جبران برمیام که میدونم فایده ای نداره دختری هم فهمیده من حوصله ندارم چون اون هم بی حوصله شده که صدالبته من مقصرم واقعا بچه ها موجودات بی پناه ومعصومی هستند که مهمترین پناهشون مادرشونه که وقتی اونهم نتونه خوب پناهشون بده واقعا درمونده میشن و من بابت این قضیه نمیتونم خودمو ببخشم.

چند وقت پیش بخاطر عصبانیت زیاد محکم زدم به پشت مهرآوه و مثل همیشه نادم وپشیمان در صدد جبران بودم که قطعا فایده ای نداشت چون مهرآوه معمولا تنبیه بدنی نمیشه خیلی ناتوقع ومتعجب نگاهم میکرد همون موقعه پشیمون شدم ولی خوب اثر بد خودش روداره به قول مامانم اگه کتک بچه تربیت میکرد الان همه حمارها فیلسوف بودن .که البته من به این قضیه اعتقاد دارم چون یکی از آشناها که معتقد به کتک هستن و بچه بیگناه روهم خیلی میزنن ،یک بچه بیعار به هر تنبیهی بار اومده که حتی از هیچی حساب نمیبره وتنها برای رسیدن به خواسته هاش جیغ وگریه ودادوبیدا متوسل میشه .بخاطر همین سه روز پیش برای خودم جریمه در نظر گرفتم تا ترمزی باشه روی عصبانیت وتندی با دختری .تا الان که موفق بودم .خدایا کمکم کن


برچسب‌ها: دختری ،تنبیه، جریمه ,

تاريخ : پنج شنبه 18 مهر 1392 | 9:13 | نویسنده : رزسیاه |

چه دنیای قریبی داریم .هنوز کاملا باور نداری که مادر هستی ، گاهی خودت درقالب یک دختر بچه ،به محبت مادرت نیاز داری . ولی زمان وتغییراتش با سماجت بهت یادآوری میکنه که همه چیز درتغییره .،بزرگ شدن نفس مامان ،یادآور گذر زمان وتغییراتش برای من بود . دیروز مهرآوه یکباره به سراغ من اومد گفت :مامان ناهید اجازه میدی برم خونه نیکا (دوست مهد دختری) .نیکا به من گفته ازمامانت اجازه بگیر بیا خونه ما . یک لحظه هم دلم گرفت ،هم متعجب شدم ،هم خوشحال . متعجب شدم از گذر سریع زمان و بزرگ شدن اینقدر سریع دختری ،دلم گرفت که چقدر گاهی غافل از لحظه های ناب بزرگ شدن دختری هستم وخوشحال وشاکر از داشتن یک فرزند ،یک دختر  و یک نفس که بخاطر بودنش نفس میکشم ،صبح به امید لبخندش بیدار میشم وشب با انگیزه تلاش برای پیشرفت وشادی اون بخواب میرم .

دختری هرروز که میاد خونه یک شعر جدید برای من میخونه پنجشنبه هم شعر تلویزیون رو برام خوند به قول خودش تلویلیزون. کلا دختر فرهنگ لغات خودشو داره یه ساعت میگه ساحت  ،تلویلیزون ،خنچال که همون یخچاله ،مخمخ یعنی مخمل ،ننر (بر وزن هنر) وکلی اصطلاحات دیگه که فعلا یادم نیست .


برچسب‌ها: مادر ،نفس مامان،تغییر ,

تاريخ : شنبه 13 مهر 1392 | 9:7 | نویسنده : رزسیاه |

دیروز دختری از مهد رفته بود خونه خاله زهره .وقتی باباش رفته بود دنبالش نیومد خونه ،قرار شد بعدازظهر که عرشیا میخواد بره کلاس زبان بابای مهرآوه بره دنبالش .آقای همسر اومد خونه بدون دختری ،وقتی سوال کردم چرا مهرآوه نیست ،گفت چون میخواسته بره کلاس زبان نیومده خونه .هرچه باباش بهش وعده داده باز هم قبول نکرده چون گفته اگه کلاس نره خانم مهلمشون دهواش (منظور دعوا) میکنه باید بره .خلاصه اینکه دوتایی (مهرآوه و عرشیا )خاله زهره روحسابی کچل کردن و سیر سرش کاشتن .


برچسب‌ها: زبان ،کلاس، ,

تاريخ : پنج شنبه 11 مهر 1392 | 9:58 | نویسنده : رزسیاه |

بعد از مدتها بالاخره موفق شدم یک سری به وبلاگم بزم و از شیرین کاریهای مهرآوه خانم بنویسم تا بعدها یادم نره که چقدر شیرین کاری داشته این دختره دوست داشتنی .امسال برای دختری فرم مهد کودک گرفتیم کلی احساس بزرگی میکنه وقتی با فرم میره مهد .صبحها وقتی از خواب بیدار نمیشه، بهش میگم پاشو مامانی مدرسه ات دیر شد مثل فنر ازجاش میپره. ناقلا دلش میخواد مثل عرشیا بزرگ باشه به قول خودش کلاس دومه. سیش سالشه .میخواد کلاس زبان بره .غذا بخوره تاپاهاش بزرگ بشه مثل بابامجیدش (هرروز بعد از ناهار پاهاشو با بابابش مقایسه میکنه) تا براش اسکیت و اسکوتر بخریم .هرشب حرف یواشکی با باباش داره که همون خرید اسکیت واسکوتره .دختری کلی بانمک میشه با لباس فرم مثل خاله قزی میشه وهرروز من کلی قربون صدقش میرم و براش اسفند دود میکنم و خدارو بابت اینکه به من این دختر نازو خواستنی رو داده شکر میکنم . من عاشقتم مامانی  خیلی خیلی دوست دارم (دختری توی این عکسها خیلی خوابش میآد )

 


برچسب‌ها: مهد , اسکیت ؛مهرآوه ,

تاريخ : دو شنبه 8 مهر 1392 | 9:9 | نویسنده : رزسیاه |

مدتها بود هیچ سراغی از وبلاگم نگرفته بودم میشه گفت تنبلی میکردم ولی اتفاقهای خیلی زیادی توی این مدت افتاد که باید همه رو دسته بندی کنم  با حوصله بنویسم  جالبه تنظیمات وبلاگ هم توی این مدت کلی تغییر کرده اینقدر نبودن طولانی شده که تغییرات هم برام جالبه . برمیگردم این دفعه خیلی زودتر.


موضوعات مرتبط: شهریور 92 ، ،
برچسب‌ها: وبلاگ , تغییر , ,

تاريخ : سه شنبه 26 شهريور 1392 | 9:16 | نویسنده : رزسیاه |

از آخرین پستی که گذاشتم خیلی وقته میگذره توی این فاصله شمال رفتیم که دختری کلی آب بازی کرد به قول خودش من عاشق دریام که سر یک فرصت مناسب تمام جزئیات و عکساشو میذارم  ولی داستان این دختر کفش دوزکی برای خودش داستانیه  این دختره میخواست تمام استیکر هایی که به دیوار اتاقش چسبوندم  بکَنه منم بهش قول دادم اگه بذاره  من همه رو بچسبونم براش برچسب میخرم که هرجوری دوس داره بازی کنه  دیروز بالاخره رفتیم بیرون وبراش برچسب کفش  دوزکی خریدم دختری هم وقتی رفتیم خونه مامان جون همه رو چسبوند روی دست وپاهاش وهمه خونه مامان جون شده کفش دوزک  وقتی هم ازش خواستم وایسته که ازش عکس بگیرم کلی فیگور میگرفت  تازه پسر خاله هم کنارش وایستاد  عکس گرفت که بذارم توی وبلاگ  خلاصه که این دختره خیلی خوشگل شده بود

 


برچسب‌ها: کفش دوزک , مهرآوه , برچسب ,

تاريخ : چهار شنبه 19 تير 1392 | 10:2 | نویسنده : رزسیاه |

 

دوشنبه 27 خرداد من و دختری با گروه قرائت محله مامان جون رفتیم اردو البته خاله زهره وعرشیا هم بودند اولش کلی ذوق داشتم دختری که هنوز تصوری از اردو نداشت فکرمیکنه اردو یعنی دریا ولی من بعد ازمدتها تقریبا بعد از ازدواجم اولین باری بود که میخواستم تنها پیکنیک برم ولی آقای همسر با دلواپسی های بی مورد وپیشبینی های مسخره اول صبح اوقاتم تلخ کرد ولی وقتی رسیدیم دیگه تقریبا یادم رفت و خوش گذشت دختری هم که هرجا یک وجب آب پیدا میکرد به سرعت نور توی آب بود بعضی وقتها فکر میکنم خدا باید این دختر رو قورباغه میافرید درمجموع خیلی خوب بود جای خیلی باصفایی هم بود از همه مهمتر نبود آقای همسر بود خدایی واقعا آدم نیاز داره گاهی تنها مسافرت یا گردش بره .عکس مهرآوه و عرشیا که نمیدونم چرا آپلود نمیشه کلا من با اپلود عکس مشکل دارم دراولین فرصت عکساشو میگذارم.


برچسب‌ها: اردو , آب , مهرآوه , ,

تاريخ : سه شنبه 28 خرداد 1392 | 9:39 | نویسنده : رزسیاه |

تعطیلات 14و15خرداد که پشت سرهم بود وخیلی هم تعطیلات خوبی بود بدون برنامه پیش بینی شده ای رفتیم شمال با خانواده پدری مهرآوه مسافرت بدی نبود ولی خوب من هم آدمی نیستم که سخت بگیرم البته که آدمهای خوش مسافرتی بودند . زمان سفر ما هم کوتاه بود به 48ساعت هم نرسید ولی خوش گذشت وقتی رسیدیم اول رفتیم دریا دختری کلی بازی کرد حیف که من یادم رفته بود دوربین ببرم گوشیم هم توی ماشین جا مونده بود و آقای همسر هم رفته بود دنبال ویلا پیش ما نبود که گوشیمو ازش بگیرم  .ما چون بدون برنامه قبلی رفته بودیم جا رزرو نکرده بودیم اما با وجود شلوغی شمال ونبودن جای خالی سویت تمیزی گیرمون اومد . صبح فردا رفتیم بابلسر وخرید که البته برخلاف همیشه من خرید نکردم فقط چندتا گیره برای دختری گرفتم یک نیم ست رنگ و وارنگ دختری خودش برای خودش گرفت جدیدن دختری اول قیمت میگیره بعد میخره بچه از بس دیده ما قیمت میگیریم اون هم اول قیمت میپرسه

اولی سوالی که پرسید این بود"آقا این پت و مت ها چنده " چندتا مغازه اون طرف تر "آقا این کیلیسب ها چنده"

دورش بگردم احساس بزرگی میکنه قربونت برم بزرگ میشی عجله نکن توراه برگشت از شمال یک عکس از دختری درحال خوردن کیم گرفتم این تنها عکس مسافرت شمال ما بود


برچسب‌ها: شمال , مسافرت , عکس , دریا ,

تاريخ : شنبه 18 خرداد 1392 | 8:0 | نویسنده : رزسیاه |

دیروز تولد هفت سالگی عرشیا بود من و مهرآوه زودتر رفتیم خونه خاله زهره کیک تولد هم ما خریدیم یک تولد کوچولو وخودمونی ما بودیم ومامان ومهتاب البته آقایان که دیر اومدن مهرآوه هم دیروز ظهر نخوابیده بود دیگه آخر شب پنچر،پنچر بود کلی هم رقصید وباعرشیا بازی کردندو دعوا کردند شمع تولدوباهم فوت کردند علارغم میل عرشیا کادو ها رو باهم باز کردند باز هم برخلاف میل عرشیا خلاصه خوش گذشت اینم عکسش 



تاريخ : یک شنبه 12 خرداد 1392 | 11:6 | نویسنده : رزسیاه |

 

مهرآوه پسرخاله ای داره که علارغم علاقه زیادی که بهم دارن ولی وقتی باهم هستن دائم میجنگن اختلاف سنی این دوتا چهار ساله ولی درکتک کاری مهرآوه همیشه برنده اس حسابی عرشیا رو میکوبه عرشیا هم فقط اول کلی بااخم گریه میکنه بعد اون هم میزنه که باید حتما یکی این دوتا را جدا کنه وگرنه همدیگه رو میکشن ولی خب خیلی هم همو دوست دارن مهرآوه هم فقط نگاه میکنه ببینه عرشا چکار میکنه همون کارو بکنه تازگیها علاقه مهرآوه شده بن تن که علاقه پسرخالشه خوب مگه میشه عرشیا به بن تن علاقه داشته باشه ولی مهرآوه نه !!! تو تولد مهرآوه هم سر عکس و فوت کردن شمع باهم رقابت میکردن بالاخره موفق شدم یک عکس خوب از دوتاشون بگیرم که اینم عکسشون


برچسب‌ها: مهرآوه , پسر خاله , تولد ,

تاريخ : پنج شنبه 9 خرداد 1392 | 8:47 | نویسنده : رزسیاه |

اینم عکس کیک تولد سه سالگی مهرآوه خونه مامان جون



تاريخ : چهار شنبه 8 خرداد 1392 | 12:40 | نویسنده : رزسیاه |

 


برچسب‌ها: عکس , تولد , سه ,

تاريخ : چهار شنبه 8 خرداد 1392 | 12:14 | نویسنده : رزسیاه |

 

امروز دیگه تقریبا جابجایی من تموم میشه خیلی خسته کننده شده بود چون من هم صبحها سرکارم بعداز ظهر هم خستگی ،مهرآوه که ازهمه مهمتر عامل انجام ندادن کارهاست مثل یک بچه کانگرو به من میچسبه  .راستی من هرکاری کردم نتونستم عکس تولدشو قرار بدم حتما در اولین فرصت این کار رو میکنم


برچسب‌ها: خونه , مهرآوه , عکس ,

تاريخ : دو شنبه 6 خرداد 1392 | 13:5 | نویسنده : رزسیاه |

 

دیروز تولد مهرآوه نفس مامان بود بقول خودش سه سالمه هرکی میگفت امروز چندمه یا چه روزی سریع جواب می داد تولد منه  نتونستم تولد مفصلی بگیرم چون درگیر جابجایی بودم ولی دوتا تولد کوچولو براش گرفتم یکی خونه بابا محمد که پدربزرگ پدری مهرآوهاست یکی هم خونه مامان جون مامان بزرگ مادری دخترم کلی ذوق کرد تولد دومو باینکه خوابش میومدوبداخلاق شده بود تا گفتیم بیا تولد بگیریم خیلی خوشحال شد ومهربون  قربنو دختری تولدت مبارک نفسم



تاريخ : چهار شنبه 1 خرداد 1392 | 10:24 | نویسنده : رزسیاه |

امروز اولین روزی که بالاخره من موفق شدم وبلاگی روکه مدتها نیت داشتم برای دخترم ایجاد کنم  ،بسازم  سعی کردم جالب وجذاب باشه امیدوارم که موفق شده باشم .



تاريخ : پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392 | 8:26 | نویسنده : رزسیاه |
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
.: Weblog Themes By VatanSkin :.
وبلاگکد ماوس